مثل یک گنجشک زخمی
مثل یک ماهی مظلوم
مثل یک بلبل غم دیده و خاموش
مثل یک انسان بیگانه و تنها و فراموش
مثل هر موجود پژمرده و عاشق
خسته ام از قفس تاریک دنیا
عاشقم من عاشق تو
ای تو تنها خوب دنیا...
روزگاریست که من مایل دیدار توام با خبر باش در این شهر گرفتار توام
گفته بودی که طبیب دل بیماری پس طبیب دل من باش که گرفتار توام
ای پروانه ی خیال
ای کسی که بدون تو
زندگی را با همه زیبایی هایش برای لحظه ای هرچند ناچیز
نمی خواهم
ای کسی که زندگی را در چشمان بهاری ات معنا می کنم
کاش می دانستی که این قلب کوچک و عطش زده ام چگونه با دیدارت
بال و پری برای رهایی می یابد
بدون تو برگی در خزان زندگی ام
برگی خزان دیده در بهار زندگی که با کوچکترین تلنگری زندگی را
بدرود خواهد گفت....
اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست.
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست.
هم دردی شما()